Sunday, December 5, 2010

سیزده آذر هشتاد و نه گند ترین روز زندگیم بود .. روزی که حاضر شدم چمدونم رو بستم پونصد تومن پول بلیط و هواپیما دادم رفتم فرودگاه امام خمینی تا بهم بگن شما ممنوع الخروج هستید و پاسپورتم رو ضبط کنن.
لازمه توضیح بدم که الان چه حالی هستم ؟؟!!!

Friday, December 3, 2010

غذاهامو پخت آخرین کارهای چمدون رو هم می کنم و می بندمش مدارک رو هم کنترل می کنم . همسری سرما خورده نمی زاره بهش دست بزنم می گه مریض می شه .. راست می گه اگه مریض بشم خیلی بد می شه .. ولی آخه من می خواستم خودمو واسش لوس کنم کلی...بقلش کنم ماچش کنم ... دوشنبه مصاحبه هست تو س.ف.ا.ر.ت. .ام.ر.ی.ک.ا می یام همشو تعریف می کنم تا چهارشنبه بای

Wednesday, December 1, 2010

من معمولا می تونم حال خودم رو تجزیه و تحلیل کنم . بفهمم چرا ناراحتم چی ناراحتم کرده و چه کار باید بکنم تا خوب شم .. می تونم شرایطم رو تجزیه و تحلیل کنم و بفهمم مثلا حس امروزم تو کدوم قسمت از بپگیم ریشه داره .. ولی این روزها اصلا نمی فهمم چرا اینجوریم... شدم مثل اون موقع ها که با همسری دوست بودیم و سر یه چیز بی خودی دعوا می کردیم و قهر ... اون روزها وقتی قهر می کردیم دیگه فکر می کردم همه چیز تموم شده و کلی بهم می ریختم ... حالا هم همینجوریم یه بغض خیلی بدی دارم.. دست و دلم هم به کار نمی ره .. البته همه ی خونه رو جمع کردم فردا هم مدارک رو کنترل می کنم و چمدون رو می بندم ولی خیلی بی حس و حالم جمعه هم باید سه چهار جور غذا بپزم برم حموم و به خودم برسم که تو خارجه پر پشم و پیلی نباشم