Monday, March 22, 2010

سال 88 در آخرین روزهاش هم ما رو از ناراحتی بی نصیب نزاشت .. کسی که حکم مادر برای شوهرم داشت انچنان حرکتی از خودش نشون داد که باور کردنی نبود و جز قطع رابطه راهی رو باقی نزاشت . من جنس خرابش رو از دومین تلفنی که سال 81 باهاش داشتم فهمیدم ولی خب این کاری که کرد اخره نامردی بود من اونقدر برام مهم نیست چون هم می شناختمش هم رابطه ی عاطفی باهاش نداشتم ولی دلم برای شوهرم خیلی خیلی سوخت به هر حال اون این زن رو دوست داشت حال شوهرم رو می فهمم چون بابام با من کاری کرد که همین حس رو تجربه کردم ... جالبه که طبیعت در کمترین زمان ممکن انتقام این کارشو گذاشت کف دستش پیغامی که من براش دارم اینه : عزیز جان اگه می دونستم با یک کادوی چهار میلیونی انقدر حالت بد می شه و جنست رو نشون می دی زودتر این هدیه رو بهت می دادم
اما سال 89 سالی بس نیکو می باشد من از همسری عیدی گرفتم یه عیدیه توپ ... شوهری اصلا اهل هدیه دادن و اینا نیست برای همین این عیدی خیلی چسبید... فیلمی که مدتها دنبالش بودم رو برام پیدا کرده بود مرسی عشقم مرسی

Wednesday, March 10, 2010

کنار خیابون بسته بودنش به تیر چراغ برق .. برای یه توله هیکلش بزرگ بود .. ولی چشماش کاملا نی نی بود ... تمام بدنش زخمی بود و تیکه تیکه موهاش ریخته بود .. از ماشین پیاده شدم نمی دونستم چیکارش کنم ولی طاقت نیوردم و با اون کشوندمش طرف ماشین نمیخواستم بهش دست بزنم نمی دونست چه بیماریی داره .. می ترسید سوار ماشین بشه به شدت مقاومت می کرد به زور سوار ماشین کردمش سریع رفت زیر صندلی نشست ..جلوی در دامپزشکی با سختی از ماشین پیادش کردم همش از تغییره حالت می ترسید به وضوح مشخص بود که آزارش دادن از همه چیز می ترسید... جرب داشت اوردمش خونه خمومش کردم به وضوح گرسنه بود بهش غذا دادم و می خواستم نگهش ندارم چون یه سگ داشتم ولی شوهری گفت نگهش داریم .. حالا اون سگ کوچولو و مریض و افسرده شده یه سگ بزرگ و زیبا ... اون یه سگ ژرمن شپرده از اون سگهایی که برای خریدن تولش باید کلی پول بدی .. من به خریدن حیوانات عقیده ندارم ... عاشقه شوهری شده یعنی در حقیقت صاحب اولش شوهریه نه من .. فوق العاده باهوشه بسیار وفادار و مهربونه اما خب داستانش داستانه جوجه اردک زشته کسایی که نژاد سگ می شناسن می دونن من چی میگم روزهای اول درست راه نمی رفت بس که تو شرایط بدی بزرگ شده بود حالا عضلات زیبا و استخون بندی قویش ادم رو به تحسین وا می داره .. یه سگه بی نظیر و فوق العاده شیطون و دوست داشتنیه جالب اینکه که با این هیکله یزرگش از سگ تریرم که یک چهارم هیکلش رو داره حساب می بره سگ های ژرمن شپرد به سلسله مراتب پایبند هستند و چون سگ تریر اول تو خونه بوده این دومی می دونه که باید ازش اطاعت کنه سال 88 این هدیه رو واسه م ن و شوهری داشت اگر چه بقیه سال سراسر از سیاهی بود و تلخی از اون سالهایی که می دونم یه روزی نوه هام مرتب ازم می پرسن ... مثل سال 57 و 1325
خب من هم خونه تکونی رو شروع کردم البته فقط واسه دل شوهرم چون نه قراره عید کسی خونه ی ما بیاد نه ما خونه ی کسی بریم ..اونایی که ما میرفتیم هر سال خونشون سفرهستن .. امیدوارم امسال اخرین عیدی باشه که ایرانم ... قول می دم اکه از ایران برم دیگه برنگردم... چقدر خوبه که سال 88 داره تموم می شه

Friday, March 5, 2010

ماجرا از اونجا شروع شد که من یه صفحه ای تو اینترنت پیدا کردم که توش خواسته بود بهترین پیتزایی شهرتون رو معرفی کنید . یه بیست صفحه ای ملت جواب داده بودن همینطور که جواب ها رو می خوندم رسیدم به اسم پیتزا شب که البته چنیدن نفر اون رو به عنوان بهترین پیتزایی تهران معرفی کرده بودن ( اختمالا اون چند نفر یکی از مسئولین خود پیتزا شب بودن !!!)
بارها از جلوش رد شده بودم ولی هیچ وقت غذاشو نخورده بودم . خلاصه دیشب من و شوهر همت کردیم و رفتیم منوشو گرفتیم تا از خونه غذاش رو سفارش بدیم ... اولا که منوی بسیار شلوغ پلوغی داشت و تقریبا باید نقشه خونی می کردی که ببینی چه به چی مربوط می شه از ابتکارهاش هم پیتزا تو نون برگر و پیتزا تو نون ساندویچی بود البته مواد توش ثابت بود و نمی توستی خودت انتخاب کنی منم که گیاه خوار !!!!
چیزهایی که ما سفارش دادیم سیب زمینی سرخ کرده نون سیر دار پیتزا سبزیجات پیتزای مخصوص و سالاد میکس بود .. آقا بسته بندی ها عالی و مرتب توی جعبه ی پیتزا جای سس درست شده بود و همینجوری سس ها ته کیسه ولو نبود همه چیز از نمک و فلفل و سس و کاغذ زیر پیتزا و کارد و چنگال یه بار مصرف همه آرم پیتزا نایت رو داشت انصافا این قسمت کارشون خیلی تمیز بود حتی کارد و چنگالش پلاستیکی و از بهترین کیفیت بود از اونهایی که می تونی بزاری توی ماشین ظرفشویی و بارها ازش استفاده کنی .. دستمال کاغذی هاش هم قرمز بود .. خلاصه که کلی سلیقه به خرج داده بودن . سالاد میکسش توی منو یه عکس بسیار خوشگل بود که دقیقا عین همون رو تحویلت می دادن آخه بعضی ها یه عکسای خوشگلی می زارن بعد نصف اونم بهت نمی دن نون سیر دارش عالی بود و همینطور سیب زمینی سرخ کردش تازه بود و معلوم بود تو روغن تازه سرخ شده ... می رسیم به اصل داستان که پیتزاش باشه ... آقا یعنی افتضاح بود از افتضاحیش همینو بگم که قارچ توش از این قارچهای کنسروی بود و فوق العاده بد مزه بود و پیتزاش ترش بود خلاصه من فقط یه تیکه خوردم و شوهری که ماشالا خوش اشتهاست هم فقط یه تیکه .. شوهری اینقدر خوش اشتهاست که پیتزای سه نفره سفارش داده بود کلا سایز کوچیک هیچ وقت نمی گیره خلاصه که پیتزاها نصیب سگهامون شد ولی چیزی که منو راغب کرد این پست رو بنویسم این بود که آخه خیلی توی قسمتهای مدیریتیش زحمت کشیده شده بود و سلیقه به خرج داده بودن و لی سر آشپزش باید در دم اخراج بشه چون بد مزه ترین پیتزای عمرم رو درست می کنه یاد این سریاله افتادم که فاطمه معتمد آریا و پرویز پرستویی بازی می کنن صد در صد به این نتیجه رسیدم که سرآشپز مهمتر از مدیریته

Monday, March 1, 2010

من به عشقم رسیدم ... هفت ساله که به عشقم رسیدم ... ولی عزیزم می دونی هنوز م از دیدنت نفسم بند می یاد ... می دونی گاهی وقت ها چشمهام رو محکم باز و بسته می کنم و انگار دوباره از اول دیدمت . دوباره خجالت می کشم ازت و مثل روز اول می خوام جلوت سنگین و رنگین رفتار کنم تا به نظرت بیام ... عزیزم می دونی گاهی وقتها انگار برای اولین باره که می بوسمت و کمی شرمگین می شم و احساس حیا بهم دست می ده ... عزیزم میدونی گاهی جسمم تاب تحمل عشقی که به تو احساس می کنم نداره ... عزیزم می دونی که گاهی وقتها حسم ، لذتم و لحظه ام در تو حل می شه ... عزیزم می دونی گاهی کنارم نشستی و من درد یک عاشق دور افتاده از عشقش رو در قلبم حس می کنم انگار اگه بچسبم بهت هم کافی نیست انگار باید باهات یکی بشم ... عزیزم هنوز هم تمام آهنگهای عاشقانه ی دنیا من رو به هیجان می یاره چون یاد تو می افتم ... انگار دوباره با هر آهنگ عاشق می شم ... عزیزم هنوز هم بوی بارون .. آسمون ابری ... جاده چالوس من رو عاشق تو می کنه ... عزیزم هوز هم دوست دارم توی خیابون یواشکی همدیگرو ببوسیم .. ممنون که با همون قدرتی که روز اول دستهامو می گرفتی توی دستت ، دستم رو می گیری تو دستت .. ممنون که هنوز هم وقتی از خیابون رد می شیم بین من و ماشینها قرار می گیری ... ممنون که از نگاهت عشق می باره طوری که مامانم به زبون می یاد و می گه که شوهرت خیلی دوستت داره ... ممنون که مراقبمی... ممنون که بهترین دوستمی ... ممنون که حرف دلت رو بهم می زی و من رو مورد مشورت خودت قرار می دی .. ممنون که تو همه ی دیوونگیهای من باهام همراه بودی ... ممنون که صبر کردی تا این دختر لجباز و کودک و کم طاقت یه زن پخته و صبور و عاقل بشه ... ممنون ... ممنون