Friday, November 26, 2010

به عکسهای خواهرم نگاه می کنم .. از من شش سال بزرگتره ولی کاملا از من جوونتر به نظر میاد .. همیشه می گفت که بد عکسه ولی از وقتی رفته کانادا خوش عکس شده . همیشه یه خنده ی بزرگ رو صورتشه . برام از دانشگاه مونترال می گه از شادیه دانشجوها از امکاناته فراونش . در آخر هم می گه حیف که دیر اومده کانادا . به خودم تو آینه نگاه می کنم به افسردگیه خفیفی که دارم فکر می کنم . مطمئنم اگه همسری نبود افسردگیه من الان خیلی جدی بود. مثل همه دخترای وبلاگستان . تقریبا همشون افسرده و غمگینن. با خودم می گم لعنت به این مملکت . امروز با همسری هر چی فکر کردیم کجا بریم که یک کم تفریح کنیم ترجیح دادیم مثل همیشه تو خونه بمونیم.تنها تفریح امروزمون این بود که مثل سگ و گربه به هم بپریم... من از خودم خیلی چیزها رو اینجا نمی نویسم از همه سختیهایی که توی این یک سال و نیم کشیدم .. فقط جهت یادگاری دوست دارم این یه مورد رو بنویسم...من برای کانادا فایل پر کرده بودم و بعد تصمیم گرفتم برای آمریکا اقدام کنم . که برای آمریکا خیلی زود جواب تاییدش اومد درست همزمان که می خواستم برای مصاحبه ی کانادا برم سوریه و برای مصاحبه ی آمریکا هم برم آنکارا فهمیدم که م.م.ن.و.ع.ا.ل.خ.ر.ج.م.. به خاطر یه چیزه خیلی مسخره . حالا کلی این در و اون در زدم فهمیدم من و یه عده ای رو که باهاشون این کارو کرده بودن برای شش ماه جدید تمدید نکردن آخه این داستان هر 6 ماه یک بار تمدید می شه .. از دو جا آمار گرفتم گفتن مشکلی نداری.. دلمو زدم به دریا و شنبه ی هفته ی گذشته درخواست تمدید پاسپورت دادم ... پونزده آذر هم باید آنکارا باشم . زد ومملکت رو هم چهارشنبه تعطیل کردن پنج شنبه هم که تعطیله .. شنبه هم که دادگاه همسریه .. یعنی عصاب می مونه واسه ادم.... بس که انتظار کشیدم مردم ...

No comments:

Post a Comment