Sunday, November 21, 2010

برای مهربان

مهربان جون اول می خواستم تو وبلاگت پست بزارم بعد گفتم اینجا بنویسمش شاید بدرد کسایه دیگه هم بخوره .. تو خیلی وبلاگها می خونم که نویسنده با آقایی دوست بوده ولی به هردلیلی رابطه بهم می خوره و دختر خانوم تا از اون عشق دل بکنه دیگه مردهای اطرافش رو نمی بینه ... من اگر صد بار بدنیا بیام هر صد بارش رو دوست دارم با همسرم ازدواج کنم اما حقیقت اینه که اولین روزی که دیدمش من عاشق یه پسری توی دانشگاه بودم از اون پسر هم توجه می دیدم ولی خوب من سال اول بودم اون سال چهارم و نامزد هم داشتو خلاصه فارغ التحصیل شد و من بعدا فهمیدم که نامزد داشته و افسرده شدم و برای اینکه تابستون از غم نمیرم رفتم سرکار و اونجا با همسری آشنا شد م و خب پیشنهاد دوستی از اون بود.. بعد از چند ماه عاشقش شدم و حالا هم 6 سال از ازدواجمون می گذره ... می خوام بگم درست همونی که کنار دستته و چون تو دل به دیگری بستی اصلا جدی نمی گیریش و بهش فکر نمی کنی .. شاید اون مرد زندگیه توه... منظورم اینه که از ادمهای اطرافمون بهمین سادگی نگذریم

1 comment:

  1. کلی حرف زدم و درد و دل کردم...
    همه پرید!!!

    ReplyDelete