دیگه بریدم .دیگه نمی تونم . دیگه نمی کشم . از چرخیدن دور خودم خسته شدم . مثل یه موش تو چرخش که می چرخه داری منو می چرخونی . بابا به پیر به پیغمبر اونقدری که تو فکر می کنی من ایمان ندارم . چرا راحتم نمی کنی منو بکش راحتم کن. چرا یه مشت شارلاتانو انداختی به جونم. دیگه چه دعایی بخونم چه جوری بخوام . چی کار کنم که این مشکلا رو حل کنی . اگه از بی کسی و تنهایی همسرم نمی ترسیدم ماه پیش خودمو خلاص کرده بودم . فقط وقتی به این فکر می کنم که من اگه نباشم این بیچاره هیچ کس رو نداره دیوونه می شم و می دونم که ناچار به تحمل این زندگی هستم .. دیگه از فال حافظ گرفتن خسته شدم . بس که دنبال دعا و ذکر گشتم خسته شدم . این فکر مثل خوره افتاده تو جونم که اصلا نیستی یا منو نمی بینی . می دونم هستی پس چرا منو نمی بینی چرا منو نمی بینی هان ؟ هان ؟ من و نمی بینی مامانم رو هم نمی بینی ؟ کم کشیده ؟ حالا باید دق منو بخوره ؟ همسری رو نمی بینی کم بدبختی کشیده .؟ کم تنهایی کشیده .. کم زحمت کشیده چرا یه مشت لاشخوره عوضی رو انداختی به جونه ما ؟ این چه دنیای کثیفیه که من توش دارم دست و پا می زنم ... جز سیاهی هیچ چیز نیست. من بریدم .. می شنوی صدامو ؟ من بریدم
No comments:
Post a Comment