Tuesday, October 12, 2010

خدای مهربون .. مگه نمیگن پشته همه ی کارهات یه حکمتیه!!! می شه به من نشون بدی چه حکمتی پشت این ماجراهای اخیر زندگیه من هست ممنونت می شم .. به من بگو چرا الان که باید آمریکا باشم هنوز سر نقطه ی اول هستم چون چهارتا از خدا بی خبر واسه شوهرم پرونده سازی کردن... چرا الان به جای اینکه سر کار جدیدم باشم خونه ی جدیدم رو اجاره کرده باشم دوباره از اول زندگیم رو چیده باشم . روزهام رو با فکر وثیقه و سند و وکیل و دادیار و کلاهبرداری این چهار نفر و پرونده سازیشون فکر می کنم .در حالیکه تمام وسایل خونه رو فروختم . فکر می کردم پاییز آمریکا باشم و مامانم وسایلم رو فرستاده باشه هوا سرد شده و من لباس گرم ندارم چون لباسهای گرمم رو بسته بندی کردم و خونه ی مامانمه تا برام بفرسته ... چرا از دیدن برگهای پاییزه خوشحال نیستم . فکر می کردم امسال پاییز رو جای دیگه ای باشم .. خدایا چرا یه لگد زدی وسط همه ی کاسه و کوزه هام ... در حقیقت اعتراضی ندارم می خوام بهم نشون بدی حکمتش چی بوده ؟؟؟
خدایا حکمتش چیه که بعضی ها چیزی رو که سالها دنبالشی با یه اشاره به دست می آرن و بعضی ها نه
یه دختری تو فامیله ما بود که عاشق شوهر کردن بود و من که شوهر کردم این خیلی کونش سوخت از من دو سال بزرگتر بود من کلا عشق عروسی نبودم سرم تو درس و کتاب بود ولی خب سرکار رفتم و با همسری دوست شدم و دو سال گذشت و دیگه از نظر احساسی جایی بودیم که دوست داشتیم ازدواج کنیم ... بر خلاف انتظاری که در دوران دبیرستان داشتم این اتفاق خیلی زود افتاد من 22 ساله بودم که ازدواج کردم ... این دختره هم سه سال پیش شوهر کرد و د و ماه بعدش طلاق گرفت ... از اون طرف من از 15 سالگیم دوست داشتم برم آمریکا آرزوم بود برم اونجا درس بخونم . مامانم مخالف بود و می گفت باید لیسانس بگیر خب زد و وسط لیسانس من شوهر کردم و بعد سرم گرم شده به زندگی تا اینکه بعد از جریان انتخابات دوباره گفتم که باید بریم و این بار همسری همراه بود و خب همه چیز درست شده ولی گرفتار این داستانهای دادگاه بازی شدیم .. انوقت این دختره که اصلا نمی دونست امریکا چیه براش دعوت نامه دادن .. حالا فکر کنید تو این وضعیت به یه دختره مطلقه ویزای آمریکای توریستی دادن و ایشون الان 4 ماهه همون جایی که من قرار برم رفته داره زندگی می کنه ... حالا خدایا به من بگو حکمته این کارات چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

No comments:

Post a Comment