دیروز از ساعت 5 بعد از ظهر خوابیدیم تا امروز 8 صبح... ولی من هنوز صورتم خسته است .. کنار دهنم گونه هام زیر چشمهام کاملا افتاده می دونم ماله استرسهای این مدته .. امیدوارم استرس ها که بره این خط ها هم بره و من وقتی خودمون تو آینه می بینم ناراحت نشم... امروز یه وانتی زده بود طرح رایگان .. من هم که شعارم اینه که مفت باشه کوفت باشه بدو بدو رفتم ببینم چه خبره... هسرم یه کم افت کلاسش می شه (آیکون وا چه حرفا ) از این جور چیزا استقبال نمی کنه !!! دیدم می گه اگه شش تا کاسه بلوری بزرگ بخری 12 تومن روش یه میوه خوری شش تا لیوان شش تا کاسه کوچیک یه پیرکس مربع و یه پارچ مجانی می دن.. البته همه ایرانی بود و یه کم بعضی ظرفهاش ایراد داشت.. ولی انقدر به من چسبید که نگو .. آقاهه تند تند اینارو چید رو دست من .. من هم در حالیکه دستم داشت میشکست از سنگینیه اینا برگشتم به سمت ماشین .. احساس فتحی بهم دست داده بود که نگو... یه بیست متری فاصله تا ماشین بود به نصفه ی راه که رسیدم از اینکه من با این تیپ سانتیمانتال کفش پاشنه بلند عینکه فلان کیف فلان انقدر ذوق کردم از این ظرفها خندم گرفت چه خندیدنی .. از اون خندیدنها که بس که شدیده دیگه صدای خندهه نمی یاد فقط بدنت می لرزه اشک از چشمات می یاد و البته نفست هم بالا نمی یاد .. انقدر این خنده زیاد بود که هر یک متر وا می ایستادم و می دیدم که شوهری چه تشویقی می کنه که بیا بیا اینها هم سنگین دوباره با دیدن صورت همسری بیشتر خندم می گرفت ...خلاصه رسیدم به ماشین در ماشینو باز نکرده اینا رو از پنجره انداختم تو و انقدر خندیدم که نفسم بالا اومد نشستم تو ماشین عینکمو زدم بالا دیدم اوه اوه تا دوسانتی زیر چشمم خیسه از اشک... اومدم خونه برنج گذاشتم با قیمه بعد اومد سر ظرفها اول پارچو شستم ... آب معدنی رو خالی کردم توش یه خیارو خوب شستم با پوست حلقه حلقه های نازک کردم .. یه لیمو ترش رو هم شستم و نازک بریدم و هسته هاشو در آوردم و ریختم تو پارچ اینجوری آب طعم لیمو و خیار پیدا می کنه و خیلی هم خوشگل می شه... بعدهم ژله درست کردم توی یکی از این کاسه های بلوری می خوام دسر خورده شیشه درست کنم (توی وبلاگ مطبخ رویا دستورش هست) نمیدونم چرا انقدر سر ذوق اومدم ..
No comments:
Post a Comment