Monday, August 30, 2010

دست به سینه نشستم ببینم خدا چه خوابی واسه منو تو دیده !!! همیشه هر وقت انقدر تحت فشار بودم علتش فقط این بوده که منو تو به دلایلی رو به روی هم قرار گرفته بودیم .. اینبار اما من و تو یه تیم شدیم که داریم می ریم به جنگ دنیا... ببخشید که من خیلی هم تیمیه قوی محکمی نیستم .. تو این هفته دو شب شده که خوابیدم و از خدا خواستم که فردا صبحش از خواب پا نشم .. امروز که از خموم اومدی و با حوله دراز کشیدی رو تخت و.. اومدم کنارت خوابیم و تو پاتو انداختی رو تنم .. سنگینی و گرمای پات روی بدنم انچنان احساس شعف و خوشحالی یی رو در من ایجاد کرد که برای چند دقیقه بالکل یادم رفت که دردم چیه و واسه چی تحت فشارم ... خدایا خواهش می کنم صدامو بشنو گره های کاره ما رو باز کن

No comments:

Post a Comment