Monday, November 16, 2009

تلخ

اگر روحتون لطیفه نخونین!!!!

نمی دونم از 22 خرداد تا به امروز کدوم اتفاق بیشتر آزرده ام کرد . خود انتخابات .. روزهای قبلش و اون شور و اشتیاق مناظره ها و مردمی که تو خیابون معلوم نبود از چی خوشحال بودن و دل به چی بسته بودن ؟.... شب انتخابات که تا 4 صبح نتایج رو پیگیری می کردم و لحظه به لحظه محکم تر با پتک تو سرم کوبیده می شد... لبخند معنی دار بابای بچه ها که با نگاه بی نگاهی بهم می فهموند که "من از اول می دونستم تو خودتو گذاشته بودی سر کار " ... امروز شنیدم پزشک ک.ه.ر.ی.ز.ک. مرده .بعضی ها می گن خودکشی بوده ... الله اعلم... ولی من امروز دلم خیلی شکست . همه ی کسانی که ایران کنکور دادن می تونن تصور کنن خوشحالیه پدر و مادری رو که بچشون پزشکی قبول شده ... طفلک این پدر و مادر که بچه ی بیست و شش سالشون رو حالا باید بزارن تو خاک...من تو این پنج ماه خیلی چیزا دیدم . مثلا دیدم که اگه بچه ی 26 سالت مرده و جنازش رو دستت مونده خوشحال باش چون حداقل جنازش مال توه... من امسال سه تا از دوستام رو از دست دادم ... شوغر ... مریم ... ارغوان... سه تاشون پودر شدن رفتن هوا ... آره تو همین توپولفه بودن... پدر و مادراشون جنازه هم نداشتن که خاک کنن.


عذاب وجدان گرفتم از این همه تلخی ولی چیکار کنم جز تلخی هیچی تو دلم نیست.

No comments:

Post a Comment