بالای وبلاگ نوشته شده که دقیقاً چند سال و چند ماه و چند روزه که من و تو زن و شوهریم ... یادمه تو فرجه ی امتحانات بود که عروسی کردیم و من روزهای اول زندگی مشترکمون باید درس می خوندم .یکی از همون شبها ی قبل امتحان ، یادمه تا نزدیک صبح بیدار بودم و درس می خوندم که تو اومدی خونه .اون موقع ها هنوز شیفت شب کار می کردی . یادمه بینامین اهنگ دنیا دیگه مثل تو نداره رو خونده بود . نشسته بودم تو هال وسط جزوه ها و کتابها که این آهنگ رو برام گذاشتی و تقدیمش کردی به من... من رو آسمونا بودم ....
دو چیز برای من خیلی جالب بود اول اینکه چقدر راحت به همه منو معرفی می کردی و می گفتی خانومم. ولی من تا مدتها هر وقت می گفتم شوهرم یه چیزی تو دلم تکون می خورد راحت نبودم باهاش فکر می کردم دوست پسرمی.
دوم اینکه این حلقه از دستت در نمی یومد .. می خواستی بری نون بخری هم اول حلقه دستت می کردی بعد می رفت نون می خریدی. اما من با حلقه هم مشکل داشتم اوایل دستم می کردم بعد دیدم تو دانشگاه راحت نیستم دستم باشه . هنوز هم نود درصد بچه های دانشگاه مجرد هستن اون موقع که دیگه خیلی عجیب و تابلو بود من ازدواج کرده بودم . این شد که حلقه دستم نکردم مگر مهمونی . تو هم که چاق شدی و دیگه حلقه دستت نمی رفت . خلاصه ما زوجی بودیم که حلقه دستمون نمی کردیم..
پارسال یه گردنبند نقره ی طرح بولگاری برات خریدم . همیشه می اندازیش گردنت . خیلی هم دوستش داری . می دونم هر دفعه یادت می افته که من واسه ی تو خریدمش . این برای من حکم همون حلقه رو داره .
همه ی اینها رو گفتم که بگم حالا که به زودی 29 ساله می شم تصمیم گرفتم حلقه دستم کنم .. دیگه بزرگ شدم ...
دو چیز برای من خیلی جالب بود اول اینکه چقدر راحت به همه منو معرفی می کردی و می گفتی خانومم. ولی من تا مدتها هر وقت می گفتم شوهرم یه چیزی تو دلم تکون می خورد راحت نبودم باهاش فکر می کردم دوست پسرمی.
دوم اینکه این حلقه از دستت در نمی یومد .. می خواستی بری نون بخری هم اول حلقه دستت می کردی بعد می رفت نون می خریدی. اما من با حلقه هم مشکل داشتم اوایل دستم می کردم بعد دیدم تو دانشگاه راحت نیستم دستم باشه . هنوز هم نود درصد بچه های دانشگاه مجرد هستن اون موقع که دیگه خیلی عجیب و تابلو بود من ازدواج کرده بودم . این شد که حلقه دستم نکردم مگر مهمونی . تو هم که چاق شدی و دیگه حلقه دستت نمی رفت . خلاصه ما زوجی بودیم که حلقه دستمون نمی کردیم..
پارسال یه گردنبند نقره ی طرح بولگاری برات خریدم . همیشه می اندازیش گردنت . خیلی هم دوستش داری . می دونم هر دفعه یادت می افته که من واسه ی تو خریدمش . این برای من حکم همون حلقه رو داره .
همه ی اینها رو گفتم که بگم حالا که به زودی 29 ساله می شم تصمیم گرفتم حلقه دستم کنم .. دیگه بزرگ شدم ...
راضی باش. تمام ارشیوت رو خوندم. چقدر خوشحالم که تو هم همسر جانت را دوست داری
ReplyDeleteباور کن گاهی فکر میکنم که بزرگترین لطف خدا به ما زن ها ، بعد از زن شدنمان، ، آفریدن مردهای مهربان است.
از صمیم قلب دعا کردم مشکلت حل بشود و مهاجرت خوب و آرامی داشته باشید.