دیشب قبل از اینکه به خواب بریم داشتی تحلیلت رو از اوضاع مملکت و سی.ا.ست و احتمال جنگ برای من ارائه می دادی و من هم گاهی جدی می شدم و نظرم رو می دادم گاهی هم می شدم یه دختر بچه و از حرفهات وحشت می کردم و مرتب می گفتم.. اه؟ واقعاً راست می گی؟؟ و تو هم با ذوق و شوق بیشتر توضیح میدادی . بارها بهت گفتم که باید تحلیلهاتو یه جا ثبت کنی و من تنها مخاطبت نباشم .. جداً که تحلیلگر قابلی هستی و من نمی دونم این استعداد رو از کجا اوردی .دو چیز این میون برام خیلی جالبه اول این که با تمام اباهت و غروری که داری از نگاهت می فهمم که چقدر توجهی که به حرفهات می کنم برات لذت بخشه.. دوم این که درست وسط این جور بحث ها شدیداً حس کشش نسبت بهت پبدا می کنم و دلم می خواد بریم شیطونی کنیم یا من همون جا بپرم روت ... گاهی که تو خونه هستیم و سر مسائل اجتماعی بحث می کنیم این حس مشکلی رو ایجاد نمی کنه ولی همین هفته تو دفتر وکیلمون بودیم و داشتی خیلی جدی راجع به پروندت صحبت می کردی و من درست پنج دقیقه قبل یک دفاع جانانه از تو کرده بودم و با کلی حرص برای وکیلت توضیح داده بودم که اون طرفی ها چیا رو دارن دروغ میکن و از درون می لرزیدم .بر خلاف ظاهر محکمم این صحبتها خیلی بهم فشار می اورد وقتی تو صحبت می کردی اما بعد ازچند دقیقه دوباره اباهتت من رو گرفت درست وسط جلسه دلم می خواست بپرم روت ! و تقریبا دیگه تمرکز نداشتم . جالب اینکه اون لحظه کسی منو می دید باورش نمی شد که من تو چه فکری هستم ! برام لذت بخشه که هنوز انقدر بهت کشش دارم!!! ا
No comments:
Post a Comment