Wednesday, February 10, 2010

امروز ساعت شش از خواب پاشدم . ساعت 7 وقته دکتر داشتم . ساعت نه برگشته بودم خونه . به سرم زدم برم برای بابای بچه ها کادوی ولنتاین بخرم ... این بابای بچه ها یه کیفه diesel خیلی خوشگل داره که میندازه گردنش و این کیف کوچولوه و همه چیز توش جا نمی شه . به همین مناسبت همیشه یه کیسه دستشه که واسایلش توشه آخه شوهره من زیاد در رفت و آمده و مثلا دو روز می ره این ور و اون ور واسه کار و یه بیست و چهار ساعت خونه هست. من از این کیسه هایی که دنباله خودش می کشه متنفرم به نظرم هم زشته هم آلوده .. رفتم منوچهری براش یک کیفه کولی خریدم از مغازه ی دلسی که خیلی خیلی خیلی خوشگله یه عطر نی نا ریچی هم واسه خودم خریدم چون ایشون تو فاز کادو خریدن نیستن من به هر مناسبتی خودم واسه خودم از طرف ایشون کادو می خرم... اما برگشت رو به جای اینکه با آژانس بیام پیاده رفتم تا خیابون ولی عصر و بعدش از چهار اره ولی عصر سوار اتوبوس شدم تا تجریش و اونجا در بست گرفتم تا خونه ... واسه من که همه جا باید با ماشینه خودم برم و حتی از آزانس هم بدم می یاد یک حرکت انتحاری حساب می شد کار امروزم ... حالا هم حسابی خسته هستم و دارم یک وعده پاستای سبزیجات واسه خودم درست می کنم :)

No comments:

Post a Comment